در ادامه مصاحبه مجله ی فوربز با این زن موفق را می توانید مطالعه کنید.
-لطفا مدل بازاریابی ای که در سکو به کار گرفته اید را برای ما شرح دهید.
- ما در سکو زنان جوان اوگاندایی که مستعد تحصیلات عالیه هستند را در محیطی کاری-آموزشی استخدام می کنیم. قسمتی از درآمدی که هر فرد بدست می آورد صرف هزینه های دانشگاهی می شود. در سکو در راستای بدست آوردن کارآفرینی ای موثر، به جای عمده فروشی سنتی، برنامه ی همراهان سکو را راه اندازی کرده ایم. در این برنامه، اجتماعی از زنان آمریکایی به بازاریابی و فروش محصولات ما می پردازند و از این طریق کسب درآمد می کنند.
-کتابی که نوشته اید درباره ی ساختن زندگی ای سزشار از هدف و شور و اشتیاق است. چطور شد که به فکر نوشتن این کتاب افتادید؟
-در طول تجربه ی شغلی که در سکو داشته ام، به نقاط مختلف دنیا سفر کرده ام و افراد زیادی را ملاقات کرده ام. بارها مردمی را دیده ام که از درون اشتیاق زیادی به ساختن زندگی ای اثرگذار و هدف مند داشته اند اما همواره احساس سرکوب شدن، شکست و تحقیر شدن، همراه آن ها بوده است. مردم هرروزه پیام هایی مانند " هدف خود را پیدا کن! " یا "بزرگ فکر کن" را می شنوند ولی این پیام ها سازکار نیستند و منجر به ایجاد احساس ترس و اضطراب خواهند شد. من این کتاب را شناختم تا از طریق تجارب شخصی و تحقیقاتی که در این زمینه ها بدست آورده ام، پیام های اثرگذار را به مخاطب منتقل کنم.
-شما در این کتاب به 14 اصل برای رسیدن به موفقیت اشاره کرده اید. یکی از این اصول، پذیرفتن مبتدی بودن است. چطور به این پیام دست یافتید؟
- اگر راستش را بگویم، مجبور شدم! زمانی که برند خودم را افتتاح کردم، از محوطه ی امن خودم خارج شدم. در ابتدا احساس رقت انگیز بودن و ساده لوحی به من دست می داد. نه مدرک مناسب را داشتم نه ارتباطات موثر و نه حتی تجربه ی مناسب. بعد تر متوجه شدم که این تازه کار بودن بود که به من اجازه داد تا ایده آل گرا باشم و با انگیزه ی زیادی پیش روم. پذیرفتن مبتدی بودن فرد به وی کمک می کند تا از خود سوالات سخت بپرسد و مسیر های جالب و غیر منتظره ای برای حل مسئله پیدا کند.
-یکی دیگر از اصولی که شما به آن پایبندید، انتخاب کنجکاو بودن به جای نقاد بودن است. راجع به این اصل توضیح می دهید؟
-ما به طور طبیعی موجودات نقادی هستیم و به عنوان یک مکانیزم دفاعی به نقد خود و دیگران می پردازیم. زمانی که در موقعیتی قرار می گیرم که در آن در شرف نقد خودم یا کس دیگری هستم، این سوالات را از خودم می پرسم:
"چگونه می توانستم بهتر عمل کنم؟"
"چرا این فرد این گونه جواب داد؟"
" دفعه ی بعدی چه راهکاری باید به کار بگیرم؟"
به زبانی دیگر، احساس انتقادی که در خود دارم را تبدیل به احساس کنجکاوی می کنم.
-شکست مورد علاقه تان در تجربه کاریتان را برای ما شرح دهید.
-مسیر شغلی من شامل شکست های فراوانی بوده است یک بار جلوی یک سرمایه گذار دست به کار مسخره ای زدم و باعث خنده ی جمع شدم. سال ها زمانی که یاد آن اتفاق می افتادم ناراحت می شدم اما به این نتیجه رسیدم که زمانی که در اتاقی قرار می گیرم که از افراد دیگر حاضر در آن جا تجربه کمتری دارم و موفقیت کمتری کسب کرده ام، سعی و تلاشم در راستای پیشرفت و ارتقای سطح به مراتب بیشتر می شود.
-یکی دیگر از اصول جالبی که در کتاب مطرح کرده اید، پذیرفتن معمولی بودن خود است چیزی که به ندرت با آن در کتاب های انگیزشی مواجه می شویم. دلیل اعتقاد به این اصل کلیدی چیست؟
- این اصل از مهم ترین و اولین اصولی است که در کتاب مطرح کرده ام و به آن باور قلبی دارم. ژانر کتاب های انگیزشی همواره به مخاطب می گوید " تو باهوش تر و با استعداد تر از آن چیزی هستی که فکر می کنی! تو خاص و استثنایی هستی! حالا این استثنایی بودن را کشف کن و به جهانیان نشان بده" من به این نتیجه رسیده ام که این باور می تواند خطرناک باشد. نگاه کنید همه ی ما نمی توانیم بالاتر از میانگین عمل کنیم.
کسانی که به جمله ی " تو خاص هستی " اعتقاد دارند، به دو دسته کلی تقسیم می شوند:
1- کسانی که به این امر باور دارند و همواره تصمیم هایی می گیرند که
از منطقه امن ان ها خارج نیست زیرا می خواهند تصویر خود را به عنوان یک فرد خاص و بالای میانگین حفظ کنند و بدین ترتیب هرگز ریسک نمی کنند.
2- کسانی که به خود باور ندارند و احساس می کنند چون خاص بودن را در خود نیافته اند، همواره شکست می خورند
من راهکاری کارآمدتر و صادقانه تر ارائه می کنم. لازم نیست که استثنایی باشید تا به یک زندگی ایده آل دست پیدا کنید. اگر توانایی های خود را بپذیریم، به خود و اطرافیانمان از دریچه ی جدیدی می توانیم نگاه کنیم و این دریچه ی تازه، راه ساختن زندگی ای خارق العاده را به ما نشان می دهد.
منبع : مارکتینگ نیوز