عَلمکوه در منطقه کلاردشت واقع شده است، منطقهای در استان مازندران و ۴۸ کیلومتری شهر چالوس که در فاصله ۱۷۰ کیلومتری تهران قرار گرفته است. مرکز کلاردشت روستای حسنکیف است. کلاردشت؛ دشتی بر فراز کوهها با وسعت تقریبی ۱۵۰۹ کیلومتر مربع، بهشتی بر روی زمین است.
این ناحیه از جنوب به قله تختسلیمان تا حدود گردنه کندوان و از شمال به دریای خزر و شهر عباسآباد، از شرق به چالوس، نوشهر و کجور و از غرب به قزوین و الموت محدود است. مردم آن به گویش گیلکی سخن میگویند. البته عدهای خواجِوندیاند که به زبان کُردی سخن میگویند و در در زمان قاجار و رضا خان به این منطقه تبعید شدهاند.
ویژگیهای بکر و دست نخورده مانند پوشش مخملی زمین، آسمان لاجوردی و کوهستان خشن موجود در این منطقه باعث شده که برخی از نقاط آن خطرآفرین باشد، برای همین اگر تصمیم به حضور و گردشگری در این منطقه دارید توصیه میشود پیش از حضور در کلاردشت و سایر بخشهای آن پیرامون آن مطالعه داشته باشید. همچنین میتوانید با گروههای طبیعتگرد همراه شوید که در این صورت به طور اصولی و حرفهایتری از سفر خود لذت خواهید برد.
دریاچه ولشت (سما)، جنگلهای عباسآباد، چشمه آب سرد رودبارک و امیر چشمه در قسمت انتهایی رودبارک، جنگل ازو، مازیچال و تپه کلار تنها بخشی از نقاط گردشگری کلاردشت محسوب میشوند. برای کوهنوردان نیز در منطقه کلاردشت ۴۵ قله با ارتفاع بیش از ۴۰۰۰ متر قرار دارد که نمونه کمنظیری را به وجود آورده است. علمکوه با ارتفاع ۴۸۴۵ متر بلندترین آنهاست.
اگرچه عَلمکوه پس از دماوند دومین چِکاد مرتفع ایران به شمار میآید، اما این کوه به دلایل متعددی قله محبوب کوهنوردان است. کوهنوردان حرفهای و پیشکسوت این منطقه را به دلیل وجود یخچالها، شکافها و دیوارههای پر شمار «هیمالیای ایران» و برخی نیز «آلپِ ایران» لقب دادهاند. همین ویژگیها موجب شده است که هرنقطه از علم کوه برای کوهنوردان، دیوارهنوردان و سنگنوردان خاطراتی رویایی و هیجانانگیز بسازد.
با این شرایط همواره ایستادن بر فراز عَلمکوه و تصمیمگیری برای صعود به قلهای همچون او برای کوهنوردان تازه کار در ابتدا ناممکن یا بسیار جنونانگیز به نظر میرسد، به ویژه اگر چندین روز پیش از اینکه این تصمیم اجرایی شود، خبرهای ناگواری از آن کوهستان بد قِلق مبنی بر سقوط چندین کوهنورد ایرانی و خارجی منتشر شده باشد.
در همین راستا، تیم کوهنوردی شهدای ایسنا پس برگزاری چندین جلسه هماندیشی و مشورت گرفتن از طبیعتگردان و کوهنوردان برای سومین سال پیاپی به مناسبت گرامیداشت روز خبرنگار و همکاران شهیدش، با صعود به قله عَلمکوه یک تصمیم وسوسهبرانگیز گرفت. این گروه متشکل از ۱۳ خبرنگار و کوهنورد بود که ساعت ۵ صبح روز سهشنبه دهم مردادماه با یک دستگاه اتوبوس، تهران را به مقصد رودبارک و روستای ورداربُن در شهرستان کلاردشت ترک کرد.
روستای دیدنی رودبارک در فاصله ۴ کیلومتری غرب حسنکیف قرار دارد و از نظر زلال بودن رودخانه سردآبرود و خودنمایی قله تخت سلیمان، جایگاه ویژهای را در بین تمامی مناظر کلاردشت به خود اختصاص داده است. برای لذت بردن از طبیعت زیبای رودبارک لازم است که از روستا خارج شده و در کنارههای رودخانه «سردآبرود» مسیری را در حدود ۱۵ کیلومتر به سمت قله عَلمکوه و تخت سلیمان پیمود. فاصله بین روستای رودبارک و روستای ونداربن با مناظر دلپذیرش جاذبههای فراوانی دارد و هرساله هزاران جهانگرد مشتاق را به سمت خود میکشاند.
اتوبوس ساعت ۱۱ و ۳۰ دقیقه به ونداربُن رسید. پس از آن، کوله و آذوقههای صعود از اتوبوس به یک دستگاه نیسان آبی منتقل شد تا با پیمودن مسافتی به طول ۳۲ کیلومتر در دل کوههای سر به فلک کشیده به «تنگه گِلو» برسیم. اما پس از حدودا ۱۵ دقیقه نیسان سواری به دلیل اینکه مسیر بسیار پر پیچ و خم بود، ماشین به ضجّه درآمد. ابتدا تصور کردیم ممکن است کمک فنرهایش شکسته شده باشد، اما با پایین آمدن از کابین عقب آن با صحنهای خیره کننده مواجه شدیم. خطر بزرگی از بیخ گوشمان در جادهای ناایمن اما زیبا گذشته است؛ چون چرخ جلوی نیسان از بدنه جدا شده بود و خودرو مسافتی حدود چهار متری را روی زمین طی کرده بود.
طولی نکشید که راننده نیسان با یکی از آشنایان خود تماس گرفت و مجدد تمام وسایل به خودرو دیگر منتقل شد. از رودبارک تا تنگه گلو حدودا ۵۰ دقیقه زمان برد. در تنگه گلو بخشی از بارها که قابل حمل با کوله پشتی نبودند سوار بر قاطر کردیم تا به دشت حصار برده شوند. سپس گروه آماده پیمایش مسافت تنگه گلو تا دشت حصار چال شد. این دشت در ارتفاع ۳۷۵۰ متری قرار دارد و دور تا دور آن را قلههایی با لکههایی از برف در این فصل از سال احاطه کردهاند. بخشهای از مسیر کوهپیمایی از درون دره عبور میکرد که به دلیل انباشت بسیار زیاد برف، یخچالهایی را به صورت طبیعی ایجاد کرده بود. از درون این یخچالهای آبراهه و رودهایی در جریان بود که به پایین دست رودخانه خروشان سردآبرود را تشکیل میداند.
گروه حدودا ساعت 5:30 به حصارچال رسید و پس از آن چادرها برپا شدند. تا زمانی که نور آفتاب گرمای نوازشگری داشت، برودت و سردی هوا نامحسوس بود، اما به محض اینکه سایه قلهها در دشت قد برافراشتند، سوزِ سرما خودش را نشان داد. کمکم همنوردان لباسهای گرم خود را به تن کردند. کمی آن سوتر، از چادری که برپا کرده بودیم گروهی از کوهنوردان کُرد کمپ زده بودند، آنها برای اینکه به جنگ سرما بروند به سنت قدیمی خود به اجرای رقص کُردی (هه لپه رکی) پرداختند که تعدادی از کوهنوردان دیگر نیز با این کوهنوردان همراه شدند.
وقت شام رسیده بود. در گرگ و میش دشت چند همنورد، مسئولیت تهیه شام را بر عهده گرفتند. دشت حصارچال نمنم در تاریکی خزید. هوا آنچنان پاک و بیغبار بود که ستارهها در نزدیکترین موقعیت به زمین به سر میبردند و سرابی آسمانی را آفریده بودند. از آنجایی که صبح زود پیش از طلوع آفتاب باید از چادر بیرون میزدیم، شب ساعت ۹ و نیم به درون چادرها رفتیم و درون کیسه خوابها آرام گرفتیم.
ساعت حدودا سه و نیم صبح بود که سرما بیش از حد تصور و تحمل بود. بدنلرز بیخوابمان کرده بود، برای همین تصمیم گرفتیم با کمی تهبندی بجای وعده صبحانه، حمله برای فتح قله را آغاز کنیم. ساعت ۴و نیم همه از چادرها بیرون آمدند و با روشن کردن هدلایت و چراغ قوهها به راه افتادیم. در ۱۰۰ متری چادر رودخانهای جاری بود که عمقی نداشت، اما همان ابتدا به یکی از دشوارترین چالشهای صعود تبدیل شد.
سنگ چینهایی که برای عبور از عرض رودخانه چیده بودند، کاملا یخ زده و در صورتی که با بیدقتی قدم روی آنها میگذاشتیم ممکن بود تعادلمان به هم بخورد و درون آب بیفتیم و عطای قله را به لقایش ببخشیم. با این حال خوشبختانه همنوردانمان با دقت بسیار از آن گذشتند. مسیر تا پیش از طلوع آفتاب چالش دیگری نداشت، اما ارتفاع و شیبی که از دامنه داشت رو به افزایش بود، بر روی یکی دو نفر از همنوردان تاثیر ناخوشایندی داشت که خوشبختانه با کاهش سرعت صعود این مشکل برطرف شد.
در مشرق تیغ آفتاب بر سر قله دماوند فرود آمده بود و صبح کاذب به روشنایی گرایید. هوا رفته رفته روشن شد و گرمایی مطلوب بر تن کوهنوردان نشست. به همین دلیل کوهنوردان در نقاط مختلف کوه یک پوشش از لباسهایشان را کم کردند تا از تعریق بدنهایشان جلوگیری کنند.
با روشن شدن هوا همه گروه با حقیقت عظیم عَلمکوه آشنا شدند. چراکه نوع مسیر با آنچه در تاریکی پیموده بودند دیگر شباهتی نداشت. در پیش رویشان مسیری قرار داشت که ادامه پیمایش آن نیاز به تصمیمی جسورانه داشت. در این مسیر مرز میان صعود و موفقیت یا سقوط و ناکامی باریک و باریکتر میشود و این در اصل مفهومی بود که عیار کوهنوردی گروه را میشد با آن سنجید.
مسیری با بافت ریگهای سیاه و ریزشی با عرض یک وجب که نگاه به پایینِ آن، موجب سرگیجه میشد. این جا دامنه «مرجیکِش» نام داشت. دیگر مسیر زیگزاگ به سوی قله مشخص بود. با کمی پیشروی مسیر دو پاکوب داشت. راه سمت چپ با شن اسکی (مسیری که در کوه دارای شن و ریگهای کوچک است و در هنگام فرود میتوان روی آن سر خورد و پایین آمد.) زیر قله علم کوه ختم میشد و راه سمت راست به یالی میرسید که از قله مرجیکش به سمت علم کوه ادامه داشت. ما مسیر سمت راست انتخاب کردیم چرا که امینی بیشتری داشت.
اما گام برداشتن در این مسیر نیز نیاز به مهارت داشت، چون درصورتی که پا در جای سست یا سنگی که حمایت چندانی نداشت قرار داده میشد احتمال سقوط و آسیب رساندن به نفر پشت سر وجود داشت. اما هموردان ما با صبر و حوصله از پس این مسیر تا نوک قله عَلم کوه به خوبی برآمدند و پاداش سه ساعت کوهنوردی هراسانگیز از دامنه مرجیکش تا قله را در ساعت ۱۱ و ۳۰ دقیقه با ایستادن بر بلندای ۴۸۵۰ متری ایران گرفتند. تلاش برای رسیدن به دومین نقطه مرتفع ایران تصویر زیبای تمام مشقتهای مرز بین زندگی و مرگ را در پی داشت.