پیر امیدیار Pierre Morad Omidyar (تا سال ۲۰۰۳ ) پولداترین
و ثروتمندترین مرد ایرانی، میلیاردر ایرانی الاصل دومین ثروتمند زیر چهل سال و بیست
و نهمین ثروتمند دنیا با ثروتی بالغ بر 8 میلیارد دلار است.
پیر امیدیار رئیس و موسس وب سایت ایبی
(e-bay) اولین و معروفترین وبگاه
مخصوص حراج و خرید و فروش اینترنتی که تا آخر سال ۱۹۹۸ ۱/۲ میلیون عضو ۷۵۰ میلیون دلار
حجم معاملات و حدود ۸ میلیون دلار سود به هم زده بود.
پیر امیدیار Pierre Omidyar (زاده
متولد ۲۱ ژوئن ۱۹۶۷ در پاریس) بنیانگذار و رییس ایرانی-آمریکایی سایت حراج ایبی (e-bay) است.امیدیار در سال ۱۹۶۷ از پدری ایرانی و مادری
ایرانی در پاریس بهدنیا آمد.
در این قسمت از سایت آقای تبلیغات به معرفیزندگی نامه مالک شرکت ebay میپردازیم.
کجا بدنیا آمدی؟
من در فرانسه شهر پاریس به دنیا آمدم. تا
6 سالگی آنجا زندگی میکردم. در همان سالها به مدرسه 2زبانهای میرفتم و انگلیسی
را آنجا یاد گرفتم. 6 ساله بودم که به امریکا رفتیم به واشنگتن دی.سی. برای تحصیل در
کالج به کالیفرنیا رفتم. طولانیترین زمانی که من در یک جا ماندگار شدم، همین دوران
کالجم بود که 4 سال طول کشید: چون خانواده ما هر دو سه سال جایشان را عوض میکردند.
دوران کودکیت چطوری بود؟
من واقعاً به وسایل الکترونیک علاقه داشتم،
به دستگاههای الکترونیک کوچک مانند ماشین حساب. این وسایل مرا همیشه مجذوب خودشان
میکردند و همیشه مایل بودم که آنها را بشکنم و قطعاتشان را جدا کنم و بکوشم که آنها
را دوباره سرهم کنم و تعمیرشان کنم، کاری که البته هیچوقت نتوانستم انجام بدهم!
دانشآموز خوبی بودی؟
نه، دانشآموز خوبی نبودم. از آنهایی بودم
که اصلاً درس نمیخوانند.
گفتی به وسایل الکترونیک علاقه داشتی، علاقهات
را به رایانه کی کشف کردی؟
من همیشه سرگرم وسایل الکترونیکی بودم و
فکر کنم اولین بار که رایانه دیدم، سوم دبستان بودم. از آن رایانههای اولیه بود، یک
Radio Shack
TRS-80 به 4کیلو بایت حافظه. فکر کنم یک حافظه اضافی 4 یا 8 کیلو بایت هم داشت که
اندازه یک میز بود! من برنامهنویسی با یبسیک را با همین رایانه یاد گرفتم بهطور معمول
از کلاسهای ورزش میزدم و یواشکی میرفتم به اتاق رایانه و با آن بازی میکردم.
گویا، اولین کار برنامهنویسی حرفهایات
در دبیرستان اتفاق افتاد. آن موقع در ذهنت بود که علم رایانهComputer Science (رشته تحصیلی امیدیار در
دانشگاه) همان چیزی است که تو میخواهی؟
من همیشه دوست داشتم با رایانه مشغول بشوم.
نوع شغل انتخابی من این بود که میخواستم یک مهندس رایانه باشم. دلم میخواست نرمافزار
و سختافزار را کشف کنم و آنها را با هم ترکیب کنم تا درباره رایانهها چیزی یاد بگیرم.
وقتی در دانشگاه Tufts به کالج رفتم، قبول کردند به مدرسه
مهندسی بروم تا دوره مهندسی برق و رایانه را بگذرانم. من همان ترم اول یا شاید هم ترم
دوم سریع فهمیدم که دوره مهندسی کمی برایم سخت است. مثلاً برای دانشجوهای مهندسی لازم
بود که بهطور حتم درس شیمی را بگذرانند: ولی من هیچ علاقهای به شیمی نداشتم. من خودم
را کشتم تا از شیمی سر در بیاورم و برای امتحان حسابی درس خواندم؛ ولی نتیجهاش تقریباً
هیچ بود. یادم هست که برای میان ترم اینقدر زیاد درس خواندم که تا پیش از آن برای
هیچ درسی این کار را نکرده بودم؛ اما نمرهام از 100، 30 شد. آنجا بود که به خودم گفتم:
میدانی، این کاری که تو داری میکنی خیلی مضحک است. برای همین از کالج مهندسی بیرون
آمدم و رشته علم رایانه را دنبال کردم.
از دوران کالج چه چیزهای دیگری برایت مانده
است؟
وقتی در کالج بودم، خودم یاد گرفتم که چطور
برای رایانههای مکینتاش برنامهنویسی کنم؛ البته کاملاً خودم یاد نگرفتم. یک کلاس
برنامهنویسیC به اسم «ساختار دادهها» داشتیم که آنجا یاد گرفتم
چطوربه زبان C برنامه بنویسم. یک پروفسور خیلی
فوقالعاده داشتیم که از بهترین استادانم بود. من از این قابلیت (نوشتن برنامه به زبان
C) استفاده کردم تا خودم یاد
بگیرم چطور میشود برای رایانههای مکینتاش برنامه نوشت. هر چیزی درباره آن یاد میگرفتم،
خیلی هیجانانگیز بود. کار حرفهایام را هم پس از کالج شروع کردم؛ البته. در عمل یک
سال پیش از فارغالتحصیلی، یک کار تابستانی در شرکت نرمافزاری در کالیفرنیا پیدا کردم
که برای شرکت مکینتاش کار میکرد.
آن لحظه که این کار را گرفتی، حواست بود
که زندگیات به چه سمتی میرود؟
نه، هرگز. من فقط داشتم چیزی را که از آن
لذت میبردم، دنبال میکردم. منظورم این است که حسم را دنبال میکردم. قابلیت نوشتن
نرمافزارهایی که فایدهای داشته باشند یا روی آدمهایی که از آنها استفاده میکنند،
تأثیر بگذارند، به من انگیزه میداد و من را به جلو میبرد. برای همین من از نرمافزارهایی
که به درد بازار مصرف مردم میخورد و این فکر که قادر باشی یک کار خوب انجام بدهی،
انگیزه میگرفتم. مانند بیشتر برنامهنویسها ابن به خاطر علاقه و اشتیاق شدید بود
تا چیز دیگر. برای همین مانند خیلیهای دیگر که این حرف را زدهاند، کاری که من میکردم
واقعاً کار نبود، مانند این بود که دارم تفریح میکنم.
احساسی که از آن میگویی، احساس چه چیزی بود؟
پیچیده است. من اشتیاق و علاقه شدیدی دارم
برای حل مسائلی که فکر میکنم میتوانم آنها را با راه جدیدی حل کنم. منظورم این است
که انجام یک کار جدید به ما آدمها حس غرور میدهد. برای من مسائلی جذاب بود که به
نظرم میرسید بسادگی قابل حل است. منظورم مسائل مشکل نیست. از آن مسالهها که فیزیکدانها
دنبال حل آن هستند. منظورم مسائل سادهای است که هیچ کس خودش را برای حل آنها به دردسر
نمیاندازد، چون فکر میکنند حلشان غیرممکن است. ایده eBay
هم اینجوری بود. فکر من فقط کمک به آدمهایی بود که میخواستند با همدیگر
در اینترنت دادو ستد کنند. مردم فکر میکردند این کار غیرممکن است. آنها میگفتند آخر
چطور میتوانند از طریق اینترنت به همدیگر اعتماد کنند؟ (حواستان باشد داریم از سال
1995 حرف میزنیم.) چطور میتوانند همدیگر را بشناسند؟ ولی من فکر میکردم تصورات مردم احمقانه است، چون آدمها اساساً خوب
و درستکار هستند. این فکر خیلی مرا تحریک کرد. هی، من باید این کار را سریع انجام بدهم.
من باید به مردم نشان بدهم که فکرشان درست نیست. باید بروم جلو تا ببینم چه میشود.
یعنی همانطور که جاهای دیگر خواندهایم، ایده اصلی
eBay اتفاقی به ذهنت رسید؟
موفقیت تجاری eBay
بله، بهطور کامل اتفاقی بود؛ ولی داستان تولد این ایده را رسانهها
بال و پر دادند و در آن زیادهگویی کردند.
منظورت همان داستان آبنبات با مارکPez است؟
(مدتها این داستان بر سر زبانها افتاده بود که امیدیار، eBay
را به خاطر کمک به نامزدش راه انداخته است. آخر همسر امیدیار علاقه زیادی
به جمع کردن انواع مختلف آبنباتهای Pez
دارد. میگفتند امیدیار این سایت را راه انداخت تا همسرش (نامزدش در
آن زمان) با استفاده از اینترنت راحت بتواند بقیه کلکسیونرهای Pez
را پیدا کند و با آنها معامله کند.)
بله. همسرم (که در آن زمان نامزد بودیم)
هر وقت این داستان را میشنود چشمانش گشاد میشود و میگوید: به آنها بگو من مشاور
کارهای مدیریتی هستم. به آنها بگو من در بیولوژی مولکولی تخصص دارم. من فقط کلکسیونر
آبنباتهای Pez نیستم. این قضیه آبنباتها در
الهام این ایده به من نقش داشت؛ ولی با صراحت میگویم نقشش خیلی کم بود. برای من این
کار یک تجربه بود. همانطور که گفتم من میخواستم یک بازار کارآمد بسازم که تک تک آدمها
بتوانند از شرکت در آن سود ببرند. به خودم گفتم: اینترنت و وب برای این فکر نقص ندارد.
این تجربه را ابتدا به عنوان سرگرمی شروع کردم و کار روزانهام را هم داشتم. در 6 ماه
سودی نصیب ما میشد که هزینههایمان را جواب میداد طی 9 ماه به سودی رسیدیم که بیشتر
از حقوق شغل روزانهام بود. اینجا بود که فهمیدیم با یک تجارت درست و حسابی طرف هستیم
و باید کاری برایش بکنیم و کار اصلی از آن زمان شروع شد.
اصلا تصور میکردی که این ایده کوچکت، این
قدر بزرگ شود و آن هم با این سرعت؟
به هیچ وجه. اول کار من فکر میکردم توی سه سال ما
فوقش هر ماه 20 تا 30 درصد پیشرفت کنیم. آخر هیچ تجارت دیگری را هم ندیده بودم که اینجوری
رشد کند. البته به هر حال در هر تجارت تازه راه افتادهای آدم انتطار دارد که در مدت
کوتاهی چنین رشدی را داشته باشد، ولی انتظار ندارد که این رشد سریع، مدت طولانی ادامه
داشته باشد. کار به جایی رسید که حتی چند تا آدم خبره تجارت را آوردم تا این قضیه را
بررسی کنند. ولی همه آنها هم میگفتند: «نه،
نه، این رشد امکان ندارد با این سرعت بتواند ادامه پیدا کند.» ولی جالب توجه این بود
که این اتفاق افتاد.
در انجام هر کاری، ناامیدی پیش میآید، شکستهای
زیادی رخ میدهد و از اینجور چیزها. شما هم با این مسائل درگیر شدید؟ البته اگر چنین
اتفاقهایی برای شما نیفتاده شاید بهتر باشد به جای پرسیدن سوال «چگونه با شکستها
کنار آمدید؟»، بپرسیم که چگونه با موفقیتها کنار آمدید؟
من به هر دوی این سوالها میتوانم جواب
بدهم. من هر وقت به مساله موفقیت eBay
فکر میکنم، میزنم به تخته تا eBay
چشم نخورد! چون فکر میکنم ما برکت کارمان به خاطر حضور جمعی از آدمهاست
که از ایده شکلگیری eBay
استقبال کردند . کل ایده eBay
این است که با دیگران جوری رفتار کنی که انتظار داری با خودت رفتار کنند.
این جوری است که مردم میتوانند با یکدیگر تجارت کنند. برای همین این تجارت موفق ما
بر پایه باورهای این آدمها رشد کرد و ما فقط این راه را مهیا کردیم و فرصت رشد را
به آنها دادیم. البته موفقیت و پیشرفت زیاد، کلی هم چالش با خودش میآورد. ما در اواسط
سال 1999 چند شکست نسبتاً اساسی داشتیم، همان زمانی که سیستم ما، 22ساعت از کار افتاد
و بعدش هم دوباره 8 ساعت از کار افتاد ما آن موقع دیگر خیلی بزرگ شده بودیم و رسانهها
ما را زیر نظر داشتند. برای همین این از کار افتادن سایت ما حسابی رفت توی بوق و کرنا.
ولی من فکر میکنم شکست در این اندازه واقعاً مهم است و خوشحال هستم که خیلی زود در
سیر تکاملیمان با آن روبرو شدیم. چون مگ که مدیر عامل eBay
است، این واقعیت را متوجه شد که زیر ساختها و فنآوریمان مشکلات بحرانی
دارد. شش یا نه ماه هم بیشتر طول نکشید تا ما توانستیم این مشکل را حل کنیم. برای همین
من فکر میکنم این چالشها درعین حال که بحران ایجاد میکنند ولی مهم هم هستند. چون
اگر از این بحران جان سالم به در ببری، قویتر میشوی. و این حرف کاملاً درست است.
فکر میکنی eBay
جاده ابریشم قرن بیست و یکم است؟ یعنی تجارت در آینده قرار است با این
سرو شکل و از این راه انجام شود؟
امید یار: من مردد بودم که بگویم eBay
یا اینترنت راهی است که همه تجارتها بالاخره توی آن میافتند. ولی کاری
که eBay انجام دادو ویژگی eBay، ساخت یک بازار جدید بود، چیزی که قبلاً وجود
نداشت. یک بازار جهانی برای انواعی از کالا که معمولاً توی بازارهای کل و کثیف و گاراژها
و جاهایی در این مایهها انجام میشد و شکلش از ابتدا اصلاً به همین صورت بود eBay
شروع کاری بود که قبلاً وجود نداشت.
میخواستم بگویم که همه تجارتها به سمت
تجارت الکترونیک حرکت خواهند کرد. ولی نه هرگز این اتفاق نمیافتد. چون شما هنوز دوست
دارید برای خرید توی پیادهروها راه بروید و هوا بخورید و هنوز دوست دارید بیشتر ما
مردم سرو کار داشته باشد. تجربه دنیای واقعی ارزش قطعی دارد که به این زودیها ارزش
خودش را در بین مردم از دست نخواهد داد.
مساله دیگری که تو باید با آن سرو که بزنی،
مسوولیت چیزهایی است که در eBay
فروخته میشود. این حرفت ممکن است درست باشد که مثلاً 95 درصد مردم میتوانند
قابل اعتماد باشند، ولی برای 5 درصد بقیه چه فکری کردهاید؟
من این شرکت را با این فکر تأسیس کردم که
مردم اساساً خوب هستند. من ممنون این فکر هستم، چون آمار نشان میدهد که این فکر درست
بوده است. عملاً 999/99 درصد معاملات ما بدون هیچ کلاهبرداری اتفاق افتاده است. در
هر یک میلیون معامله، فقط 30 مورد بوده است که فردی دچار مشکل شده و گزارش کلاهبرداری
داده است. البته مطمئنا مواردی هم بوده که طرف گزارش نداده است. ولی این چیزی فراتر
از اکثریت مطلق یا بیشترین یا چیزی در این مایههاست. منظورم این است که این آمار یعنی
عملاً همه معاملات بدون مشکل انجام شده است. البته الان همان طوری که تعداد کل معاملات
دارد زیاد میشود (این چالش دیگری است که ما
با آن روبرو شدهایم). تعداد کل مشکلات هم بالا رفته است. در نتیجه با توجه گستردهای
که به eBay میشود، روزی نیست که روزنامه
را باز نکنی و چیزی درباره آخرین مشکل مرتبط با eBay
نخوانی. برای همین ما مجبور شدهایم استراتژی و سیاستمان را نسبت به
چیزی که من در ابتدا ساختم، عوض کنیم و آن را متحول کنیم، یعنی از جامعهای که هر کسی
پلیس خودش بود به سوی وضعیتی برویم که ما در آن نقش فعالتری برای کمک به شناسایی آدم
بدها داشته باشیم.
اما با این حال و احوالات یعنی هنوز هیچ چیز از
اعتمادت به ذات آدمها کم نکرده است؟
نه، این اولین بار است که ما گواه آماری بر ادعایمان
داریم eBay. بازار باز گستردهای است
و با این حال تنها 30 معامله از هر یک میلیون معامله با مشکل روبرو شده است! این اتفاق
حیرتآور است. این نسبت از همان اولین باری که در ژانویه سال 1998 شروع به اندازهگیری
کردیم، ثابت مانده است. آن موقع حدود 27 تا معامله در یک میلیون معامله بود. بنابراین
حتی با این که تعداد معاملهها نسبت به آن موقع خیلی زیادتر شده، ولی این نسبت هنوز
پابرجاست.
به جوانی که پیش تو بیاید و بگوید من میخواهم کاری
را که تو انجام دادی، انجام بدهم، چه چیزی میگویی؟
خب، اگر آنها بگویند: من میخواهم دقیقاً
همان کاری را که تو انجام دادی، انجام بدهم و با eBay
رقابت کنم. من میگویم: فقط را به دردسر نینداز، کار روزانهات را ول
نکن. این خیلی مهم است. بعد هم این که تو باید احساساتت را دنبال کنی. اگر به چیزی
خیلی علاقه داشته باشی و سخت کار کنی، فکر میکنم موفق خواهی شد. ولی اگر تجارتی را
شروع کنی به این امید که کلی پول پارو کنی، احتمالاً موفق نخواهی شد. چون این دلیل
اشتباهی برای شروع یک کار تجاری است. تو باید واقعاً به کاری که داری انجام میدهی،
باور داشته باش. باید آنقدر بهش علاقه داشته باشی که بتوانی زمان و تلاش لازم را برای
رساندن آن کار به موفقیت، برایش کنار بگذاری. آن وقت است که به موفقیت خواهی رسید.
نکته بعدی این است که وقتی تو به کارهای تمام و
کمال آدمهای درست و حسابی نگاه میکنی، میگویی: پسر، این باید کلی سخت بوده
باشد. ولی میدانی، وقتی به چیزی نگاه میکنی که به نظر سخت میرسد، احتمالاً ساده
بوده و برعکس، وقتی به چیزی نگاه میکنی که به نظر ساده میآید، احتمالاً سخت بوده
است. و تو هرگز متوجه نمیشوی کدام از اینها درست است مگر این که عملاً آن کار را
انجام بدهی. برای همین فقط برو و آن کار را انجام بده، سعی کن و از آن یاد بگیر. تو
در بعضی چیزها شکست خواهی خورد، این تجربه آموزندهای است که تو نیاز داری آن را با
خودت ببری و در تجربه بعدیات استفاده کنی. نکته آخر هم این که به آدمهایی که بهشان
احترام میگذاری و باور داری چیزی را که میگویند، میدانند، اجازه نده به تو بگویند
این کار امکان ندارد. بیشتر وقتها آنها به تو میگویند این کار امکان ندارد و این
فقط به خاطر این است که آنها جرات امتحان کردن آن را ندارند.
در مورد ثروتمندترین ایرانی :
مجله فوربس که هرساله لیست پولدارترین افراد
دنیا منتشر می کند، دراقدامی جالب، با معادل سازی ارزش دارایی افراد در مقاطع زمانی
مختلف تا کنون، برای اولین بار لیستی را منتشر کرده است که در آن 200 نفر که در طول
تاریخ بیشترین ثروت را داشته اند معرفی شده اند. اولین نفر در این لیست که به عنوان
پولدارترین فرد در تاریخ معرفی شده، چنگیز خان با 417 میلیارد دارایی است.
نکته جالبی که در این لیست به چشم می خورد،
وجود تنها یک ایرانی در این لیست 200 نفره است، که در این رده بندی جایگاه 193 را به
خود اختصاص داده است.
بر خلاف تصور اکثر ایرانیان در مورد پولدارترین
فرد ایرانی این عنوان به پیر امیدیار، مدیر سایت ebay
اختصاص دارد.
زندگینامه مدیران موفق ایرانی را در سایت آقای تبلیغات دنبال کنید ...