بعد از شهرهاى سائو و ريو و جلسات و همايشهاى فشرده ، براى يك سفر ماجراجويانه و كاملا متفاوت به جنگلهاى آمازون در كشور كلمبيا سفر كردم / ده ساعت پرواز و راه زمينى و دريايى حالا ما رو به آمازون رسوند ...
چند ساعتى كه از روز مانده بود رو به خانه جنگليها سر زديم ، مردمى كه برق ندارند ، هيچ آنتن و هيچ ارتباطى با دنياى بيرون و حتى كسانى كه شصت هفتاد ساله هستند و تا امروز از جزيره خودشون بيرون نيومدن و چيزهايى مثل ماشين و ... تا امروز نديدن ...! ظرف و ظروف و ابزارهاشون همه ساخته دست خودشون بود و خلاقيت در ساخت بعضى ابزارآلات و غيره حيرت انگيز بود ...
و پسر خوشتيپى كه ليدر محلى و جنگلى ما بود و بقول راهنماى سفر ما ، يكساله كه لباس ميپوشه !
و اون پسر غروب و شب رو در تالابهاى آمازون و در تاريكى مطلق با قايق محلى اش دنبال كروكديل براى ما گشت و يه خاطره استثنايى و البته پر از ترس و هيجان رو برامون ساخت ...
نكته قابل توجه اينكه اينها خيلى چيزها رو نميشناسند انگار ! ، ترس ، خستگى ، استرس ، حسادت و ...
راستى كه پول / تكنولوژى / موبايل و ماشين احساس رو از همه ما دور ميكنه و دور و دور ...